چهارفصل زندگی

چهارفصل زندگی

بیاموز رسم بلند آفتاب ،به هرجا که ویرانه دیدی بتاب
چهارفصل زندگی

چهارفصل زندگی

بیاموز رسم بلند آفتاب ،به هرجا که ویرانه دیدی بتاب

مسجد

همیشه یک پیشفرض منفی نسبت به کسانی که مرتب مسجد میروند داشتم ، یک همسایه داشتیم که باعث این پیشفرض بود ،مسجد و منبرش ترک نمیشد به شدت هم آدم بسته ای بود نسبت به رفت و آمد دختر هایش و ...

در مورد شدیدا مذهبی ها هم چند تایی دورو برم دارم که تا عقاید سیاسی یا مذهبی‌شان را به خورد تو ندهند ول کن نیستند.

سالها دلم یک کلاس قرآن میخواست بدون رویکرد سیاسی کاملا اتفاقی با کلاس های مترجمی آقای حسینی یزدی آشنا شدم ،  در شش ترم ترجمه کل قرآن را یاد میگیرید ،  شهریه هم لطف میکنید میدهید.

و همه اینها باعث میشود بدون پیشفرض بنشینید سر کلاس و متعهد باشید که درس بخوانید . برای من خیلی برکت داشته و یک ترم بیشتر نمانده.

دوم اینکه با مسجد و مسجدی ها مشکل داشتم خانمهایی که سرشان توی کار همه ست و خبر کل محل را دارند یا آمار می‌گیرند دختر یا عروس که هستی ،چرا کم مسجد میایی و مواظب باشند تذکر بدهند مبادا بچه ات صف نماز را به هم بریزد 

خلاصه گذشت تا تازگی ها عاشق شده ام ،عاشق یکی از مسجدهای نزدیک خانه که معمولا آشنا نمی‌بینم سرم را می‌اندازم پایین نمازم را می‌خوانم ،اگر حالم بد باشد می روم که حالم خوب شود ، حس این مسجد مرا زنده میکند ، آرامش و انرژیش را دوست دارم ، حتی میشود چادر انداخت روی صورت و به بهانه خواندن دعا و زیارت رفت یک  گوشه گریه کرد. 

این روزها پر از غوغایم پر از نمیدانم و میدانم ،



چهل تمام

عجیب نیست ؟ زن چهل ساله درون آینه را خیلی بیشتر از زن سی یا سی و پنج ساله چند سال پیش دوست دارم ، انگار کم کم راهش را پیدا میکند ،به این فکر میکند که به تنهایی کافی ست بدون شوهر و بچه ها هم هویتی دارد ، 

زنی که شاید از بیست و چند سالگی ش جوانتر و زیباتر ست ، نیازی نمی‌بیند موهایش را رنگ کند با اینکه تارهای سفید لابه‌لای موهای مشکی خودنمایی می‌کنند ،امروز برای بدو بدوهای زندگیش در حال پیدا کردن معناست بلکه معنای و هدفی ابدی بیابد.

در تمام عمر سوالم این بود تهش که چی؟

انتخاب

آدمیزاد موجود عجیبی ست ، همان اندازه که خودش را مجبور کند وسعت می یابد.

تا یکی دوسال پیش حال نداشتم بعد نماز یک تسبیح بخوانم ، اما به مرور با قرار گرفتن در چالش های زندگی و نذر و نیازها ،  با اینکه آن روزها برایم سخت  بود حالا برایم راحت ست مثل آب خوردن ، البته به این نتیجه هم رسیده ام برای آسان شدن کارها استمرار مهم ست ،  آن هم طولانی شاید یک سال مثلا.

خدا خیلی دوستم دارد که این چالش ها را میگذارد جلوی پایم که مجبور شوم از دایره امنم خارج شوم ، البته خیلی خوب ست خود آدم ،خودش را به چالش بکشد ،به قول یک استاد رنج را انتخاب کنیم ، 

فلسفه انتخاب رنج دید  مرا به زندگی  تغییر داد.

مثال: میتوانید بین رنج ورزش و رنج بدن ناتوان یکی را انتخاب کنید.

خداوند می‌فرماید :(سوره بلد،آیه۴)

«همانا انسان را در رنج آفریده ایم»

مسجد

برم آماده بشم برای مسجد ،برام یکجور شارژ انرژیه ،حس بعدش خیلی خوبه یک جور حس آسایش عمیق . آدم سبک میشه ، بعضی ادمها ، دوره ها یا اتفاقات  هبه خدا هستند در حالت عادی امکان نداره شما باهاشون آشنا بشید. 

خدایا شکرتتتت به خاطر همه شون

راستی تصمیم دارم یک دوره شکرگزاری برگزار کنم توی ایتا میام قضیه ش را می‌نویسم اگر دوست داشتید میتونید به گروه ما ملحق بشید.



پیراهن نخی

سال گذشته که مشهد بودم دوتا پیراهن هندی خریدم از این نخی های گلدوزی دار و خیلی گشاد که بیشتر برای خواب استفاده میکنم.

یکیش هم سوغات دادم به مادر .

یک وقتهایی که حالم خیلی بد باشد می‌پوشم ، دیروز از آن  روزها بود.